جدول جو
جدول جو

معنی چنگ مرغ - جستجوی لغت در جدول جو

چنگ مرغ
(چَ گِ مُ)
چنگال مرغ، زین پوش. (اشتینگاس ص 401) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چنگ مریم
تصویر چنگ مریم
در علم زیست شناسی گل، گل نگون سار، برای مثال برست از چنگ مریم شاه عالم / چنانک آبستنان از «چنگ مریم» (نظامی۲ - ۲۳۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چنگ مریم
تصویر چنگ مریم
گیاهی تزیینی و خوش بو با ساقۀ کوتاه و گل های سرخ یا کبود و کمی سرازیر که ریشۀ آن مصرف دارویی دارد، گل نگونسار، پنجۀ مریم، گل سرنگون، سیکلامن، بخور مریم
فرهنگ فارسی عمید
(چَ مُ)
دهی است از بخش شیب آب شهرستان زابل. در 13 هزارگزی شمال باختری سکوهه و 3 هزارگزی راه شوسۀ زاهدان بزابل واقع است. جلگه و گرمسیر است. 132 تن سکنه دارد. از رود خانه هیرمند مشروب میشود. محصولش غلات و لبنیات است. راهش فرعی و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(کُ مَ)
مرد ستبر و قوی هیکل. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کنگ در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دهی است از دهستان احمدی بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس که در 108 هزارگزی خاور حاجی آباد و 5 هزارگزی شمال راه میناب به فارغان واقع شده. کوهستانی و گرمسیر است و 159 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش خرما و غلات، شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(چَ لِ مُ)
پنجۀ مرغ. دست و پای مرغ. مخلب. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(چَ گِ اِ رَ)
ارم نام شخصی است که ساز چنگ را وضع کرده است. (برهان). و او را آرام و رامی و رامتین نیز گویند. (جهانگیری) (آنندراج) :
دردل او تاب مهر در لب او آب لطف
باغ ارم بر رخان چنگ ارم بر کنار.
فخرالدین مبارکشاه.
رجوع به ارم شود
لغت نامه دهخدا
(چَ سُ)
دهی است ازبخش میان کنگی شهرستان زابل، واقع در نوزده هزارگزی شمال باختری ده دوست محمد، نزدیک مرز افغانستان. ناحیه ای است واقع در جلگه گرم و معتدل. صد تن سکنه دارد. فارسی و بلوچی زبانند. از رود خانه هیرمند مشروب میشود. محصولاتش غلات است. اهالی بکشاورزی گذران میکنند. راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(چَ گِ مَ یَ)
گیاهی باشد مانند پنج انگشت و چون زنی دشوار زاید آن را در آب گذارند همین که آن گیاه از هم واشد آن زن را نیز وضع حمل میشود. (برهان) (آنندراج). گیاهی باشد مانند پنج انگشت بسته که عوام چون زنی دشوار زاید آن را در آب نهند همینکه واشد گویند آن زن خواهدزایید. (ناظم الاطباء). و رجوع به پنجۀ مریم شود
لغت نامه دهخدا
مرد ستبر و قوی هیکل: همه کنگ مردان چو شیر یله ابا طوق زرین و مشکین کله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلو مرغ
تصویر چلو مرغ
چلوی که خورش آن مرغ پخته است
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است پنچ انگشت پنچه مریم بخور مریم. توضیح قدما معتقد بودند چون زنی دشوار زاید آنرا در آب گذارند همینکه آن گیاه از هم وا شد آن زن وضع حمل کند
فرهنگ لغت هوشیار
پیرزن عجوزه و از کار افتاده، عجوزه
فرهنگ گویش مازندرانی
گیاهی است که ریشه های پنجه مانند دارددر گذشته براساس سنت
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی حرکت به وسیله ی چهاردست و پا که زانو و پنجه های دست
فرهنگ گویش مازندرانی
مرز پهن زمین مزروعی
فرهنگ گویش مازندرانی
تیله ی سنگی
فرهنگ گویش مازندرانی